باز تاب خيزش وخروش شهيد حجت کاشاني (3)
باز تاب خيزش وخروش شهيد حجت کاشاني (3)
...يکي از مسئوليت هاي شاهدخت فاطمه، سرپرستي انجمن حمايت از زندانيان بود؛ وقتي علي (پاتريک) نامزدي غيررسمي خود را با کاترين عدل به هم مي زند، شاهدخت فاطمه براي سرگرم کردن کاترين سوار بر چرخک خود به زندان هاي قصر تهران و اوين سرکشي مي کند و ديدارهايي با زندانيان انجام مي دهد. بهمن حجت کاشاني که درجه دار نيروي هوايي شده بود بر اثر واقعه اي ناپيدا، تحت پيگرد، قرار مي گيرد و به زندان مي افتد. يکي از آشنايان خانواده عدل مي گويد او جزو مجاهدين شده بود. ديگر مي گويد بدون اجازه نيروي هوايي و بدون انجام دادن تحقيقات درباره همسر خود، ازدواج کرده بود و به همين علت، ضد اطلاعات، او را بازداشت کرده و به دادگاه نظامي تحويل داده بود. وي در دادگاه با رئيس دادگاه مشاجره کرده و به همين علت مجازاتش سنگين تر شده بود و او را به زندان فرستاده بودند، منتها براي رعايت آبرو و مقام پدر و عمويش، او را به زندان پايگاه هوايي رامسر گسيل داشته بودند. در آنجا خسرو جهانباني، پسري که از ديرباز عاشق شاهدخت شهناز و مورد غضب و نفرت شاه بود... جرم ظاهري او فرار از خدمت سربازي بود ولي جرم واقعي او اين بود که شهناز، دختر شاه، او را دوست مي داشت و به او به دختر شاه، براي فراموش کردن غم و غصه هايش، حشيش و ال اس دي مي داد. کاترين عدل ضمن بازديد از زندان ها، به زندان رامسر هم سر زد... بهمن حجت کاشاني، هم سلولي خسرو جهانباني بود؛ آن دو، نخست از کاترين عدل به سردي استقبال کردند، اما کاترين و بهمن، خيلي زود، به يکديگر نزديک شدند... (1)
او براي اينکه بهمن و کاترين را نوچه هاي دربار و وابسته به آن رژيم بنماياند و کوچ کردن اعتراض آميز آنان به خرم دره را که نشان از نفرت شديد آنان نسبت به رژيم شاه داشت، پنهان و پوشيده دارد، چنين زمينه چيني مي کند:
...پروفسور عدل، جراح سرشناس و ثروتمندي که در تهران کمتر مانند او پيدا مي شد، با ثروتي که از راه طبابت و جراحي به دست آورده بود(2) باغ پونک را براي روزهاي تعطيل و استراحت خود رو به راه کرد. بعدها که تهران شلوغ تر و پرجمعيت تر شد و پونک داخل شهر افتاد، پروفسور راهي زنجان و منطقه خرم دره شد. در آن جا باغ ديگري خريد، اطراف آن، ملک و مستغلي آباد کرد و بعضي از روزهاي سال را آنجا مي گذراند...(3)
او در مورد ديگر ادعا مي کند:
...پروفسور عدل در نزديکي زنجان و در منطقه خرم دره، ملکي را به نام کاترين مي خرد و در آنجا چاه آب مي زند. بهمن و کاترين به آن ده منتقل مي شوند و با کمک پروفسور، فعاليت کشاورزي گسترده اي را آغاز مي کنند... (4)
بررسي هاي به عمل آمده و گزارش ده ها تن از اهالي خرم دره که نگارنده با آنان گفت و گو کرده است (5) نشان مي دهد زمين خرم دره که شهيد بهمن آن را در اختيار گرفت و به آباداني آن کوشيد، زميني کشاورزي بود که نه باغ و ساختماني در آن بود و نه چاه آبي داشت و نه محلي مسکوني به شمار مي رفت. گزارش هاي ساواک نيز اين واقعيت را تأييد مي کند. در گزارش ساواک زنجان آمده است:
... نامبرده بالا با همسرش کتي (دختر آقاي پروفسور عدل) از سال 50 به خرم دره وارد و با خريد 200هکتار از زمين هاي دولتي به شغل کشاورزي و دامداري مشغول مي باشد و ساختمان هايي مجهز جهت سکونت خود و کارگران و همچنين زاغه هاي مجهز جهت دامداري و اصطبل جهت نگهداري اسب در منطقه احداث نموده است...(6)
در خور توجه اينکه خسرو معتضد در اين دروغ نامه خود حتي آنچه را روزنامه هاي ايران و خبرگزاري ها، پيرامون زايمان معجزه آساي «کاترين» زير عنوان «معجزه» نوشته و مخابره کرده اند، پنهان داشته و زايمان او را با «عمل سزارين»، توسط يکي از «پزشکان درجه اول» وانمود کرده و به دنبال آن آورده است:
... اما بهمن هر جا نشست، گفت که آن قطعه نان که او آن را متبرک کرده بود، جان همسرش را نجات داده است! علت دشواري عمل، معلوليت کاترين بود، اما بي آن که آسيبي به زائو برسد، بچه را به دنيا آورد...(7)
نگارنده با بررسي پرونده شهيد بهمن در ساواک و شهرباني و گفت و گو با نزديکان و بستگان نامبرده و نيز با مصاحبه دامنه دار و گسترده با اهالي خرم دره، حتي يک مورد نديد و نشنيد که بهمن در جايي به زبان آورده باشد که «آن قطعه نان که» من «آن را متبرک کرده بودم» «جان همسر»م را «نجات داده است». اصولاً نامبرده در دوران زندگي پرماجراي خود هيچ گاه ادعايي نکرده و خود را تافته جدابافته از ديگران ندانسته است. ساده زيست و با کارگران هم نشين و هم سفره بود. در مسجد هنگام نماز (بنابر گفته کارگران او) در آخر صف مي ايستاد که کساني به او اقتدا نکنند و او را ارج ننهند، ليکن اين روزنامه ها و خبرگزاري ها بودند که جريان زايمان کاترين از لحظه به لحظه همراه با آوردن جزييات پي گرفتند و نوشتند که «يک تيم ده نفري از بهترين متخصصان علم طب» که در اتاق زايمان «بر بالين کاترين حلقه زده و هيچ کاري از آنان ساخته نبود»، «جان مادر و طفل هر دو در آستانه خطر بود»، در اين «لحظه هاي بحراني و نوميد کننده»؛ «پروفسور بار ديگر به سراغ شوهر کتي رفت و از او خواست با استمداد از رابطه عاطفي که با کتي دارد، روحيه دخترش را قوي نگهدارد و با کلمات و عبارات خاص، گرمي ايمان و جرئت استقامت را در دلش زنده کند»، «شوهر کتي مردي مؤمن و معتقد است، شروع به خواندن آياتي از کلام الله مجيد کرد و سپس قطعه ناني را در دهان کتي گذاشت و گفت اين برکت الهي را بخور به تو قوت مي بخشد. همين اقدام يک معجزه بود... و مقدمات تولد آغاز گرديد». (8)
نگارنده بار ديگر تأکيد مي کند که شهيد بهمن هيچ گاه و هرگز ادعا نکرد که «قطعه ناني را که من به کاترين دادم موجب زايمان عادي و نجات جان کاترين شد» بلکه اين روزنامه ها و شخص دکتر فرهاد عدل بود که به اين حقيقت چنين اذعان کرد:
... يک باره ديگر اميدي باقي نمانده بود و من مأيوس شده بودم، شوهر بيمار که داراي ايمان شگفت انگيزي به خدا و ماوراءالطبيعه است، قدري نان به ما داد و گفت اين برکت الهي را بخوريد، من و بيمار بي اختيار از آن خورديم، از آن لحظه به بعد بارقه اميد درخشيدن گرفت...(9)
بايد ديد نويسنده راستگو! و درستکار! شهناز پهلوي؛ دختر فوزيه «خسرو معتضد» که هشت صفحه از روزنامه هايي را که پيرامون درگيري بهمن و کاترين با نيروهاي انتظامي عکس و گزارش تهيه کرده بودند، در کتاب خود به چاپ رسانيده است، چرا يک صفحه، يک تيتر و حتي يک گزارش از ده ها گزارشي را که روزنامه ها پيرامون زايمان معجزه آساي کاترين انتشار داده اند در کتاب خود نياورده است؟! و از آن مهم تر چرا نام «يکي از پزشکان درجه اول» که کاترين را سزارين کرد، پنهان کرده و از آوردن نام او خودداري ورزيده است؟
بايد گفت جناب خسرو معتضد در پيرايه بستن و نسبت ناروا دادن گوي سبقت را از دستگاه دروغ پرداز ساواک و دربار ربوده است. او به کسي که از نوشيدن چاي خودداري مي کرد و کارگران خود را حتي از نوشيدن چاي، به دليل اعتياد آور بودن آن، بازداشته بود و سماور و قوري و استکان و نعلبکي را شکسته، از صحنه زندگي خود و کارگران خويش بيرون برده بود، پيرايه اعتياد به ال اس دي مي بندد:
... پس از اينکه فرزند بهمن و کاترين به دنيا آمد، بنا به پيشنهاد کاترين، نام فرزند دختر را فاطمه گذاشتند. اما بهمن پس از به دنيا آمدن فرزند، تغييري در روش و خلقيات خود نداد. او مقدار زيادي ال اس دي مي کشيد و آن را به دوستانش نيز هديه مي داد. دکترک يکي از دوستان آن زمان بهمن و خسرو جهانباني مي گويد که بهمن به هر کسي که مي رسيد و او را خودي تشخيص مي داد، مقداري ال اس دي به او تعارف مي کرد و مي گفت ال اس دي مانند قليان و سيگار است، کمترين زياني ندارد. خسرو جهانباني و شهناز، از دوستاني بودند که در زمره مشتريان هميشگي بهمن در آمده بودند و مرتباً ال اس دي مي گرفتند و مي کشيدند.
بهمن براي خريد ال اس دي به مبالغ هنگفت پول نياز داشت. او با تهديد پدر زنش و نوشتن نامه هاي بي امضا از او پول مواد مي گرفت، اما حرص و طمعش تمامي نداشت و هر چه پول برايش فرستاده مي شد آن را کم مي دانست!! (10)
نخستين پرسشي که بايسته است در اينجا مطرح شود اين است که جناب خسرو معتضد چه سند، مدرک يا مأخذ و منابعي بر اين ادعاي خود داشته است؟ چرا هيچ گونه مأخذي پيرامون آنچه درباره شهيد بهمن ساخته و بافته است نشان نداده است؟ گويا او نيز به درستي دريافته است که اين گونه آورده هاي بي مدرک و بي پايه نه تنها جنبه علمي و تاريخي ندارد، بلکه مايه بي اعتباري نويسنده و نوشته هاي او مي شود؛ از اين رو، با يک موضوع انفعالي و نوعي شرمندگي در يک زيرنويس آورده است:
هر آنچه را در اين صفحات نوشته ام، نه در سندي يافت مي شود و نه در کتاب يا مقاله اي آمده، بلکه بر اساس مصاحبه هاي من در خلال سال 1380 با کسان عزيزي است که تأکيد مبرم داشته اند نامشان را نياورم. خواننده در پذيرفتن يا نپذيرفتن مطلب آزاد است!!! (11)
راستي اين «کسان عزيز»!! چه نام دارند؟! چرا «تأکيد مبرم داشته اند نامشان را» نياورد؟! چه رازي در اين پنهانکاري نهفته است؟ چه سر مگويي در کار بوده است که نام «يکي از دوستان آن زمان بهمن و خسرو جهانباني» که ادعا داشته است «بهمن به هر کسي که مي رسيد و او را خودي تشخيص مي داد مقداري ال اس دي به او تعارف مي کرد»!! بايستي با رمز «دکترک»! آورده شود؟ آيا اين «راويان صادق»!! از پارتيزان ها و چريک هاي جان برکف اند که نبايد و نشايد نامشان فاش گردد يا از دروغ سازان تاريخ اند که خوب مي دانند دروغ، فروغ ندارد و جوسازي ها و دروغ پردازي ها بر ضد اين و آن، دير يا زود بر ملا مي شود و دروغ پردازان و پشت هم اندازان را رسوا مي کند؛ از اين رو «تأکيد مبرم داشته اند نامشان، فاش نشود و رسوايي و بي آبرويي از آن نويسنده اي باشد که آنچه دروغ سازان به او ديکته مي کنند با آب و تاب به نگارش مي کشد و به تاريخ خيانت روا مي دارد. اين دروغ سازان بي هويت که از ديد خسرو معتضد بسيار عزيزند گويا يحيي عدل و تبار او مي باشند که با او نان و نمک خورده اند و در دوره هايي هم پياله بوده اند. آنها تا آن پايه بي جزيزه، بي مايه، سست پايه و ناجوانمردند که حتي به خود، جرئت نمي دهند درباره جواني که نزديک چهل سال پيش حرکتي داشته و فعاليت هايي کرده است آشکارا سخن بگويند و موضع خود را اعلام کنند؛ آنها در دوران زندگي آن ابر مرد، حتي از نام او وحشت داشتند و اکنون نيز انگار از روح او نيز بيمناک اند و تنها در پشت پرده و دور از چشم انسان هاي بيدار به خود رخصت مي دهند که به شکل پنهاني به او اتهام وارد کنند، انتقام بگيرند و تسويه حساب نمايند. البته نمي توان اين نکته را ناديده گرفت که جناب خسرو معتضد نيز در راه بدنام کردن شهيد بهمن، بي غرض و انگيزه نبوده است که چنين بي پروا و گستاخانه به او تاخته و پيرايه ها به او بسته و آن نسبت هاي ناروا را به او داده است. بي ترديد کساني که از کنار رژيم شاه به نوعي بهره مند مي شدند، از هر حرکت، خيزش و خروشي که مايه آسيب رسيدن به آن رژيم شده باشد ناخرسندند و از نيروهايي که با رژيم سر ناسازگاري داشتند دلي پرکين و دروني چرکين دارند. افزون بر اين نويسندگاني که با سبک و سياق فراماسون ها، ليبراست ها، مارکسيست ها و ديگر بيگانه زدگان خود باخته قلم مي زنند و به اصطلاح تاريخ مي نويسند، هيچ گاه خيزش هايي را که بر پايه انديشه هاي اسلامي استوار است، بر نمي تابند و همه تلاش خود را به کار مي گيرند که آن گونه حرکت ها و خيزش ها را به نوعي زير سؤال ببرند و رخصت ندهند که آن حرکت ها براي نسل امروز و نسل هاي آينده الگو و اسوه باشند، چنان که پيرامون نهضت هاي سده پيشين نيز مي بينيم که چنين شگردهاي شيطاني به کار گرفته شده است؛ فراماسون ها و ماسون زده هايي که در ازاي سده گذشته تا به امروز در مورد نهضت هاي سده پيشين به تحليل و بررسي نشسته اند، اگر نتوانسته اند اصول آن نهضت ها انکار کنند و اگر نويسنده و تحليل گري در مورد نقش اسلام در خيزش ها و حرکت هاي سده گذشته قلم زده و سخن گفته است از ديد نويسندگان غرب باور نوشته او علمي به شمار نمي آيد! و نبايد از آثار او به عنوان يک کتاب تاريخي نام برد! و آن را در کنار کتاب هاي تاريخي که از سوي دلباختگان و سرسپردگان به بيگانه به رشته نگارش کشيده شده است قرار داد، چنان که اين نيرنگ و نقشه پيرامون انقلاب اسلامي نيز دنبال مي شود؛ يک کتاب علمي و تاريخي پيرامون انقلاب اسلامي آن است که عوامل پيروزي را در مسائل اقتصادي، جهش چشميگير شاه به سوي دروازه تمدن و معاملات و مناسبات جهاني و سياست قدرتمندان جهاني و نشست سران دنيا در «گوادلوپ» جست و جو کند! و از نقش اسلام و ملت ايران در انقلاب ايران سخني به ميان نياورد! و گرنه آن کتاب، علمي نخواهد بود و در محافل سياسي غرب باوران و بيگانه زدگان، مردود و بي اعتبار شمرده خواهد شد. در محافل فراماسونري و ليبراليستي کتاب شهناز پهلوي؛ دختر فوزيه به عنوان يک کتاب تاريخي! و علمي!! رسميت دارد چون پيرامون يک جريان بزرگ مانند خيزش حجت کاشاني حتي يک نکته راست به قلم نياورده است و اين کتاب از آغاز تا کنون پايان آکنده ازدروغ، تحريف؛ خدعه و نيرنگ است.
پي نوشت ها :
1- خسرو معتضد، همان، ص57-56.
2- نويسنده تلاش کرده است سرمايه کلاني را که يحيي عدل از راه غارتگري، قمار بازي و بهره گيري ناروا از بيت المال و بريز و بپاش هاي دربار گرد آورده است با عنوان «ثروتي از راه طبابت و جراحي» شرعي و قانوني بنماياند. راستي چند تن از پزشکان جراح ايران که از راه پزشکي و به طريق شرافتمندانه نان خوردند و به دربار و درباريان دسترسي نداشتند، چرا نتوانستند به چنين ثروت باد آورده و بي حساب و کتابي دست يابند؟
3- همان، ص37.
4- همان، صد57.
5- اين گفت و گوها ضبط شده و اکنون در آرشيو بنياد تاريخ پژوهشي ايران معاصر- بخش خاطرات- موجود است.
6- سند پيوست.
7- خسرو معتضد، همان، ص67.
8- زن روز، 1351/3/22 (متن گزارش در فصلنامه 15خرداد، ش4، تابستان 1384،ص114-126 آمده است)
9- در مورد چگونگي زايمان کاترين و گزارش روزنامه ها، به صفحات217-205 جلد چهارم نهضت امام نگاه کنيد.
10- خسرو معتضد، همان، ص68.
11- همان، ص68-67.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}